دفتر خاطرات

یادمه اون روزا که کوچیکتر بودم خیلی مینوشتم چون خیلی تنها بودم.مینوشتم توی دفتر خاطراتم.دفتری که خودم هیچ وقت کامل نخوندمش.شاید کسی بود که حرفامو گوش میکرد.فکر کنم سه ساله که توش ننوشتم اون برام مثل کسی بود که به حرفام گوش میکرد.اما دم بر نمی آورد.هیچی نمیگفت.اما دستخظ من باهام حرف میزد... دستخط هام هیچ وقت مثل هم نبود.همیشه یه حرف تازه ای بود.شاید بعد از اینکه فهمیدم مامانم دفتر خاطراتمو خونده دیگه ننوشتم شایدم همدم بهتری برای شنیدن حرفام پیدا کرده بودم.اینا هیچ کدوم دلیل بر نتیجه گیری نیست.هیچ کس موندنی نیست.هیچ کس با کسی همراه نیست.همه ی ما تنهاییم.همه دنبال اینیم که با یه نفر یکی بشیم.سعی میکنیم ، دست و پا میزنیم اما فایده ای نداره.شاید این وسط خودمونو گول میزنیم ، اونوقت درس میخونیم کار میکنیم و کتاب میخونیم و بعضی وقتا سعی میکنیم که از تنهایی لذت ببریم.اما اون داره دنبالت میاد داریم فرار میکنیم به جای جدید که میرسیم اول تنهایی رسیده بعد ما.پس تنهایی خود ماییم نه محل نه دوستان نه افراد... بعضی وقتا ادا در میاریم که داریم از تنهایی لذت میبریم.پس اینجاست که داریم به خودمون فحش میدیم.هی الاغ ! کجای کاری؟! تنهایی داره گلوتو جر میده.

   

این روزا خیلی اینو گوش میدم :

تو که میدونستی من طاقت دوریتو ندارم/میتونستم وقت گریه سر رو شونه هات بزارم/چرا رفتی؟؟/چرا رفتی؟؟ 

دلم تنگه دیدنته/داد میزنه تو سینه/همش بهونه میگیره/میخواد تورو ببینه/ 

بی تو شبام پر از غمه/پر از سکوت و ماتمه/دلم میخواد یه روز بیای/نگات کنم یه عالمه/بگم دوست دارم ولی/هرچی بگم بازم کمه/ 

دلم تنگه دیدنته/داد میزنه تو سینه/همش بهونه میگیره/میخواد تورو ببینه/

دلم تنگه دیدنته/داد میزنه تو سینه/همش بهونه میگیره/میخواد تورو ببینه/ 

دلم تنگه دیدنته/داد میزنه تو سینه/همش بهونه میگیره/میخواد تورو ببینه/ 

 

فعلا رو اینترنت پیداش نکردم بعدا میزارمش. 

 

دلم میخواد یه دنیا بنویسم.اینقدر که 2 سال خوابم ببره.بلند شم و ببینم که بازم خوابم میاد و باز بخوابم.نه ! اشتباه نکن من ناراحت نیستم.سراسر انتقامم.دلم میخواد بسوزونم.دلم میخواد نابود کنم.میخوام بفهمونم.همیشه بقیه آدما مثل خودمون نیستن.فکر کن! مغزتو به کار بنداز پویان.تو باید انتقام بگیری یا این کار تو نیست؟ انتقام لذت داره.اما زجر هم داره.کدومش بهتره؟زجر یا لذت؟ دارم سعی میکنم لذت ببرم.عین رول استیک که زیر دندونات داره له میشه.باید دقت کنی که مزه پنیر پیتزا رو توش حس کنی.خوردن رول استیک وقتی که گرسنه ای همش لذته نه؟ اونم توی یه بیایون بی آب و غذا که هیچ کس نیست؟

همش یه بازیه و تو توی این بازی game over شدی.تصمیم بگیر چطوری ادامه بدی؟ شاید باید فکر کنی بازی یه فرصت دیگه بهت داده و توی بازی رو خر کردی و همه بازی و مراحلش رو از راهی که بازی سر در نمیاره نابود کردی و در پایان خودتم توی بازی کشتی.حالا بازی نمیدونه به تو بگه game over شدی یا بگه بردی ! اینجاست که بلند میشی و کامپیوترو از طبقه سوم آپارتمان میندازی بیرون وتا چند روز وقتی همه از کنارش رد میشن به کامپیوتری که چند روزه کف کوچه افتاده توجهی نمیکنن و لاشه کامپیوتر بوی تعفن گرفته.بوی لجن ، بوی کثافت و انگار هیچ کس بوشو احساس نمیکنه.حوصله ندارم بازم داستان سر هم کنم.وقتی موفق بشم حتما وبلاگمو آپدیت میکنم.قضیه ماهها طول میکشه و همش لذت ، لذت ، لذت ... 

 

 

پ.ن : اگه خیلی کنجکاو شدی برو فیلم ملیسا رو گیر بیار ببین.فقط تنها ببین !!

خیانت

غم نگاه آخرت لحظه ی خداحاففظی
گریه ی بی وقفه ی من تو اون روزای کاغذی
قول داده بودیم ما بهم که تن ندیم به روزگار
چه بی دووم بود قول ما جدا شدیم آخر کار
تو حسرت نبودنت من با خیالتم خوشم
با رفتنم از این دیار آرزوهامو میکشم
کوله بارم پر حسرت تو دلم یه دنیا درده
مثل آواره ای تنها تو خیابونی که سرده
تا خیالت به سرم میزنه گریه ام میگیره
آروم آروم دل تنگم داره بی تو میمیره
گل مغرور قشنگم من فراموشت نکردم
بی تو اینجا رو نمی خوام میرم و برنمی گردم 

دوره های فراموش نشدنی

بعضی وقتا توی زندگی اتفاقاتی میفته که واقعا تحمل یکیشم مشکله چه رسه به اینکه همش با هم اتفاق بیفتن.شاید هیچی نتونه بدتر از این باشه که محاسبات آدم توی زندگی بهم بخوره.حساب کارا اشتباه بشه.قاطی پاطی بشه.بعد همه کارا با هم گندش در بیاد طوری که نتونی هیچ رقمه درستش کنی. 

خیلی بده روی کسی حسابی باز کنی که بعدا بفهمی واااای خدا چقدر با اون چیزی که فکر میکردی فرق داره.چقدر اشتباه کردی.یه دوستی دارم همیشه میگی برای هر کسی ۲ درصد شک بزار که بعدا توی ذوقت نزنه.شاید من یه خورده همه چیزو مثبت میبینم.همیشه وقتی یکیو میبینم سعی میکنم فقط در موردش منفی قضاوت نکنم.وای که این روزا چقدر همه بی معرفت ، فراموشکار و قدر نشناس شدن.واقعا بعضی وقتا از اینکه بتونم بین این جور آدما راه خودمو پیدا کنم ناامید میشم.وقتی توی فکرت در مورد یه نفر که خیلی روش حساب میکنی به بن بست میرسی واقعا از همه ناامید میشی اینقدر که فکر میکنی که هیچکسی نباشه که بتونی بهش اعتماد کنی ، حرفاتو بهش بزنی و اون توی شنیده هاش بهت خیانت نکنه. 

این روزا بدتر از همه چیز اینه که چند تا اتفاق بد باهم برام افتاده.این جور مواقع وقتی از خواب بیدار میشی منتظر یه اتفاق مزخرفی ، یه اتفاق بد اضافه به همه بدبختی های دیگه... 

چقدر این روزا از افراد مختلف میشنوم که خدا وجود نداره !

چی بنویسم؟

دلم میخواست بنویسم.از همه کارایی که باهامون کردن...از بلاهایی که سرمون اومده، از خفقان از بسته شدن انجمن اسلامی دانشگاه ، از حراست و از اینکه دانشگاهم توی آتیش سوخت و دوستام کتک خوردن از کسی که معلوم نیست از کجا اومده و بقیه رو بردن توسط کسی که با من توی دانشگاه درس میخوند و نقاب زد و دوستامو به کسایی که نمیدونم کی هستن معرفی کرد. 

مهم نبود که من باهاشون نزدیک بودم یا نه ، به هر حال دوستام تحت فشار قرار گرفتن. 

حالا دلم میخواد بگم آقای دکتر قربانی وقتی که حکم انحلال انجمن اسلامی دانشگاهو امضا کردی فکر نمیکردی یه روزی اینقدر به بچه ها فشار بیاد که در دفترتو از جا بکنن؟ شاید لازم بشه برای حاکمیت خفقان توی دانشگاه به کسی جواب پس بدی؟ مطمئنا من خوشحال نمیشم که محلی که توش تحصیل میکنم نابود بشه اما خودت باعث و بانی اون بودی و تمام کسایی که میخواستن تحجر توی دانشگاه حاکم باشه...غیر از اینا یه سوال ازت دارم : بعد از ناآرومی های پایتخت شهردار تهران گفت که ۴ میلیارد تومان به شهرداری خسارت وارد شده و شما اعلام کردید ۲.۵ میلیارد تومن به دانشگاه خسارت وارد شده.به نظر شما صندلیهای فرسوده تالار و مجتمع کلاسها اینقدر با ارزشن؟؟؟!!!

غریبه

کاش غریبه قشنگتر و سر تر ازم بود، همش میگم کاشکی یکم بهتر ازم بود...