دوره های فراموش نشدنی

بعضی وقتا توی زندگی اتفاقاتی میفته که واقعا تحمل یکیشم مشکله چه رسه به اینکه همش با هم اتفاق بیفتن.شاید هیچی نتونه بدتر از این باشه که محاسبات آدم توی زندگی بهم بخوره.حساب کارا اشتباه بشه.قاطی پاطی بشه.بعد همه کارا با هم گندش در بیاد طوری که نتونی هیچ رقمه درستش کنی. 

خیلی بده روی کسی حسابی باز کنی که بعدا بفهمی واااای خدا چقدر با اون چیزی که فکر میکردی فرق داره.چقدر اشتباه کردی.یه دوستی دارم همیشه میگی برای هر کسی ۲ درصد شک بزار که بعدا توی ذوقت نزنه.شاید من یه خورده همه چیزو مثبت میبینم.همیشه وقتی یکیو میبینم سعی میکنم فقط در موردش منفی قضاوت نکنم.وای که این روزا چقدر همه بی معرفت ، فراموشکار و قدر نشناس شدن.واقعا بعضی وقتا از اینکه بتونم بین این جور آدما راه خودمو پیدا کنم ناامید میشم.وقتی توی فکرت در مورد یه نفر که خیلی روش حساب میکنی به بن بست میرسی واقعا از همه ناامید میشی اینقدر که فکر میکنی که هیچکسی نباشه که بتونی بهش اعتماد کنی ، حرفاتو بهش بزنی و اون توی شنیده هاش بهت خیانت نکنه. 

این روزا بدتر از همه چیز اینه که چند تا اتفاق بد باهم برام افتاده.این جور مواقع وقتی از خواب بیدار میشی منتظر یه اتفاق مزخرفی ، یه اتفاق بد اضافه به همه بدبختی های دیگه... 

چقدر این روزا از افراد مختلف میشنوم که خدا وجود نداره !