گوش پاک کن

جدیدا هر ماه یه بسته گوش پاک کن مصرف میکنم.خیلی حال میده.مثل این میمونه که بخوای مغزتو در بیاری.حس لذت بخشیه وقتی فکر میکنم دارم یه چوب میکنم توی مغزم هر چند که به مغزم نمیرسه.جزو فواید گوش پاک کن خود آزاریه.یه چیزی که گوشتو درد میاره.خوشت میاد همینطور...حس خوبیه با این دید استفاده کن به نتیجه میرسی !

شاخه گل

دو تا شاخه گل مریم خریدم با ساقه بلند.نمیدونم برای چی؟ دو تا خیابون راه رفتم تا برسم خونه.همه به دو تا شاخه گل توی دستم نگاه میکردن و سعی میکردن ببینن دختری اون دور و بر نیست که من بهش نگاه کنم؟ اما شاخه های گل فقط برای دل خودم بود.هنوز توی خونه توی گلدون قرمز روی میز ایستادن.هر روز که میام خونه بوی اونو حس میکنم.مامان خیلی خوشحال شد.اما من دلم گرفته.دو تا گل رو به رسم مامان دوست دارم : نرگس و مریم.اون دوست داره به خاطر اینکه بوی اونا.نرگس شیراز چیزه دیگه اییه. 

هیچ کار حرف خاص دیگه ای به ذهنم نمیرسه...! از نوشتن هیچ چیزی هم واهمه ای ندارم ! نمیترسم از اینکه بقیه بگن مخش تعطیله.دلم ساعتها تنهایی میخواد فقط همین.

بیماری

مظمئنم مریض شدم.شک ندارم.عاشق اینم که درس بخونم ، وقتی ورقش میزنم حالم ازش بهم میخوره.از شوق اینکه کسیو ببینم میسوزم وقتی میبینمش میخوام ازش فرار کنم.وای که چقدر برام سخته روابط دوستانه جدید.شدم دچار بیماری چه کنم؟؟؟ کاش چیزی خوشحالم میکرد.کاش کسی بهم میگفت خیلی حرفا دروغه.کاش بازم دروغ به خردم میرفت.دلم میخواد خودمم دروغ بگم بلکه خالی شم ولی نمیشه.تا حدی میشه.مزخرف که میگم سریع تابلو میشم.چند وقته تبدیل شدم به آدمی که زندگیش تابلوئه.اصلا نمیشه کاری کرد.نمیخوام کسی از زندگیم خبر داشته باشه ولی همه میدونن چی شده.شاید باید فرار کرد از اینجا.نمیدونم راهم چطور باید ادامه داد.نمیتونم بنویسم.همه میخوان به عقب برگردن من میخوام برم جلو.فرار کنم از این زمان.همه چیز سریع جلو بره.توی زندگی هیچ پشیمون نیستم شایدم وانمود میکنم که میخوام پشیمون نباشم.ولی این یکی داره خرخرمو میجوه ولی بازم سر حرفم وایسادم.مرد و قولش و پویان و قولش.قول من دیر و زود دارهولی هیچ وقت نمیسوزه.از بد قولی هام خسته شدم.شدم یه آدمی که هر جا میره یه چیزی جا میزاره.همه چیز براش مهمه ولی بقیه فکر میکنن نیست.کاش میشد اون آشغالی که تو مغزمه بندازم تو سطل آشغال.(یه تقلید بچه گانه از هدایت!) 

دیدی بعضی وقتا میخوای یکیو نبینی بعد دقیقا از یه گوشه میاد تو.بعضی از فکرای آدم اینطورن.دقیقا از پنجره مغزت میان تو.حالا تو پنجره رو ۶ قفل کن.یه نظریه که توی پست بعدی در موردش نظر میدم : آدمای تنها توی زندگی موفق به نظر (!) میرسن !

زور اضافی

تا حالا شده تو زندگی برای نگه داشتن چیزی زور اضافی بزنی؟ خیلی بده.هر چی سعیتو میکنی میبینی که نه ! فایده نداره.اصلا قدرتشو نداری که نگهش داری.بعضی چیزا باید برن... باید بزاری از دست بره تا شاید بعدا دوباره برگرده سمتت.اینطروی فقط آدم خودشو خسته میکنه... 

خستم.خیلی خیلی خستم.احتیاج به یه مسافرت یا شدم چیزه دیگه ای دارم.نمیدونم باید چه کرد.حوصله درس خوندن ندارم با اینکه دارم میمیرم از شوق اینکه دو صفحه درس بخونم.خیلی عجیبه! واقعا علاقه های آدم طی دوران مختلف خیلی تغییر پذیرن. 

چند وقته که وقاحت آدما بی حد و اندازه شده واقعا چقدر انجام دادن بعضی کارا سخته.ولی خیلیا واهمه ندارن.اصلا نمیدونم وقاحت از چی بوجود میاد.خیلی بده.شاید همون ضدش همون چیزیه که مارو از زدن هر حرفی جلوی بقیه نگه میداره. 

اصلا این روزا حال و هوای ثابتی ندارم.دو دقیقه خوبم دو دقیقه بدم.همش توی فکرم.نمیشه به بعضی چیزا فکر نکرد.نمیشه بعضی آدما رو نادیده گرفت.نمیشه فرض کرد بعضیا هیچ کاری با تو ندارن.قبلا که بعضی حرفها رو در مورد آدما میشنیدم میگفتم بیخیال بابا چی میگن اینا... اما حالا میبینم وای چقدر بعضی از آدما...نمیدونم ، هیچی نمیدونم...

ماه رمضان

امروز یه دوستام بهم گفت: 

اگه روزه نگیری و به روز فکر کنی بهتر ازاینه که روزه بگیری و به شب فکر کنی !! 

(البته این یه تقلید از یکی از جمله های شریعتی هست)