خرم آن روز کزین منزل ویران بروم --------- راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت ------- به هواداری آن سرو خرامان بروم
گرچه دانم که به جائی نبرد راه غریب ----- من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
به هواداری او ذره صفت رقصکنان -------- تا لب چشمهء خورشید درخشان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت ------ با دل زخمکش و دیدهء گریان بروم
نذر کردم گر ازین غم بدر آیم روزی -------- تا در میکده شادان و غزلخوان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت ------ رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
تازیان را غم احوال گرانباران نیست ------- پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ نبرم ره ز بیابان بیرون -------- همره کوکبهء آصف دوران برو
این کتاب رو از سایت رجا نیوز پیدا کردم.ظاهرا ژیغمبر دیگه ای روی زمین پیدا شده !!
گزارش- خاطره هایی درباره ی دکتراحمدی نژاد
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید!
به نام خداى مهربان
به جاى مقدمه
سخنى با دکتر محمود احمدى نژاد
جناب آقاى دکتر احمدى نژاد!
مى دانیم که از خواندن برخى از این نوشته ها اعصابتان به هم مى ریزد.شاید لعنو نفرینمان هم بکنیدکه چرا زندگى خصوصى شما را توى ویترین گذاشتیم تا همه ببینند. امّا به ما حق بدهید.
ما، جوانان دانشجوى ایرانى هدفى جز روشن کردن اذهان عمومى نسبت به کسى که چهار سال رئیس جمهورآنها بوده است، نداشته ایم.تنها جرم ما اگر دادگاهى تشکیل شود و محاکمه شویم، این است و بس!
در طى این چهار سال، جسته و گریخته،خاطراتى از کارها و عملکرد شما به گوش مردم رسیده.
این نوار زوایاى پنهان زیادى از شخصیت احمدى نژاد را برایمان شناساند و تشنه ترمان کرد تا در مورد شما بیشتر بدانیم.
برای همین بچه ها کلى دوندگى کردند تا این گزارش –خاطرات را بدست آوردند.
حاصل این تلاش ها؛ مصاحبه با آقایان؛دکتر لنکرانى؛وزیر محترم بهداشت که هنوز روحیه ى دانشجویى خود را حفظ کرده اند، دکتر الهام؛وزیردادگسترى،مهندس فتاح؛وزیر نیرو، آقاى رضایى؛منشى مخصوص شما در شهردارى و ریاست جمهورى،آقاى
این عزیزان پیه ى خشم، ناراحتى و برخوردتان را به جان خریده و با اصرار و دوندگى البته تمام موارد ذکر شده در این کتابچه مستند بوده و حتى کلمه اى ازخودمان ازقول و البته تمام موارد ذکر شده در این کتابچه مستند بوده و حتى کلمه اى ازخودمان ازقول و فعل شما،جناب دکتر ذکر نکرده ایم.
***
حالا با این اقدام، فقط پیش شما شرمنده ایم.امّا اگر این خاطرات ونکاتِ کارى و رفتارى شما را منعکس نمى کردیم،پیش وجدان و بالاتر خدایمان شرمنده مى شدیم.خیلى از ما تا به حال شما را از نزدیک ندیده ایم.ولى به شما اعتقاد داریم.و افسوس مى خوریم که کاش دستمان باز بود و شما را آن طورکه هستید وآن طورکه براى
مملکت و مردم خدمت مى کنید،مى شناختیم و به دیگران هم مى شناساندیم.از انرژى هسته اى و فشارهایى که سر آن قضیه متحمل شده و مقاومت هایى که کرده اید تا پشت پرده هاى ساخت و پرتاب ماهواره ى امید و شکوفایى دانشمندان ایرانى که تا چند سال پیش حتى خوابش را هم نمى دیدیم.از سهمیه بندى بنزین گرفته تا هدفمند کردن یارانه ها که باید در دولت هاى قبلى انجام مى شد و شجاعت انجامش را نداشتند.از سفرهاى استانى و طرح هایى که تصویب کردید و به نتیجه رسید یا آنهایى که به خاطر کم کارى و شاید عناد و دشمنى برخى، تعدادى از آنها به نتیجه نرسید و خون به دل شما کرد، ازسفرهاى خارجى و اقتدارتان در برخورد با اجانب به عنوان
نماینده ى ایران و...
***
از خدا مى خواهیم این کتابچه، تبدیل شود به یک کار فرهنگى از طرف اهل فن براى شناساندن یکى از مفاخر ایران زمین به نام "محمود احمدى نژاد".
جمعى از دانشجویان مستقل دانشگاههاى ایران
۱-ر سال 69-1368 دانشگاه علم وصنعت زمینى را از سازمان تبلیغات خریده بود تا بین اساتید و کارمندان دانشگاه تقسیم کند.اسم دکتر هم در فهرست بود.اما ایشان از دانشگاه خواست اسمش را خط زده و
۲-باغبان خانه ى ریس جمهور،خود دکتر است.توى حیاط خانه اش باغچه درست مى کند.خاک و کود مى ریزد وگل و سبزى و نهالِ درخت مى کارد.
۳-آن موقع ها که دکتر شهردار بود، خبرنگارى از ایشان پرسید چرا ازشهردارى حقوق نمى گیرد؟دکتر گفت چون کارمند دولت است وحقوق استادى دانشگاه براى او کافى است.خبرنگار:شما فرزنددارید.فرزندان شما نیاز به حمایت شما دارند.دکتر:هم من و هم همسرم که فرهنگى است ازدولت حقوق مى گیریم.بسِّمان است.وظیفه ى ما این است
مگر پدرِمن به من کار و خانه داد. خودم زحمت کشیدم. درس خواندم.کارکردم.تلاش کردم تا توانستم با زحماتم یک خانه ى قسطى بخرم.بچه هاى من هم خودشان باید تلاش کنند.
۴-در زمان شهردارى یک بار دکتر آنفولانزاى سختى گرفته و نتوانسته بود سرکار بیاید.ما؛بچه هاى بهدارى تصمیم گرفتیم به دیدنش برویم.وقتى داخل خانه اش شدیم، دیدیم آقاى لاریجانى وآقاى ولایتى هم به دیدنش آمده اند.دکتر روى یک تشک خوابیده بود.دکتر روى یک تشک خوابیده بود .گوشه ى اتاق هم یک بخارى کوچک گازى روشن بود.
کف اتاق با فرش ماشینى فرش شده بود.نه ازمیز و صندلى خبرى بود و نه از مبلمان.از دیدن خانه و زندگى دکتر همگیمان حسابى جا خوردیم.خانه هاى ما کارمندان شهردارى که آن زمان ماهى سیصد-چهارصد تومان حقوق مى گرفتیم،خیلى بهتر از خانه ى شهردار تهران بود.
۵-وقتى پسربزرگ دکتر، مهدى وقتِ سربازیش شد، چون بچه هاى سپاه او را مى شناختند،ارتش را انتخاب کرد تا مثل سایر سربازان خدمت کند.
۶-خط تلفن پسر دکتر، اعتبارى و 0919 است.(میشه شمارشو بدین ؟ چون چند تا حرف ته دلم گیر کرده !)
۷-از وقتى استاندارشده بود، من هم به عنوان محافظ در خدمت ایشان بودم.مدتى زمانى که از همراهى من با دکتر گذشت ،متوجه شدم ایشان در مراسم و
یک بار به تبعیت از ایشان من هم کمتر از همیشه خوردم.از مراسم که بیرون آمدیم،دکتر که متوجه کم خوردن من شده بود، رو کرد به من و گفت:حلالت نمى کنم اگر جایى رفتیم وشما به خاطر من سیر نخوردى!گفتم:این طور که نمى شود.شما چیزى نخورید وما شکممان را سیر کنیم.
دکتر گفت: مسئولیت من با شما فرق مى کند!(یاد سیره نبوی افتادم!!)
۸-براى نماز عید فطر رفته بودم مصلا.آن روز هوا ابرى وبارانى بود.در حین صحبتهاى آقا(مدظله العالى)، باران شدیدى گرفت.با این که کارت ویژه داشتم تا در جایگاه مسئولین بنشینم، از آن استفاده نکرده،همراه مردم عادى بودم.
با گرفتن باران و به محض تمام شدن صحبت هاى آقا،هر کس دنبال سرپناهى بود تا کمتر خیس شود.توى آن شلوغى و بدو بدو، همراهِ مردم به هر سمتى کشیده مى شدم.یک دفعه یکى از پشت زد روى شانه ام. برگشتم. دیدم دکتر با دو پسرش هستند.رفتیم نشستیم یک گوشه که موکت پهن بود تا باران بند بیاید.
پسر دکتر کفشهایش را درآورد بگذارد روى هم. دیدم کف کفشش سوراخ است. نگاهم سُر خورد به پایش. جورابش هم خیس خالى شده بود.تا دکتر دید من متوجه پارگى کف کفش پسرش شده ام،سریع کفش را برگرداند.
دکتر آن موقع شهردار تهران بود.