کارت دانشجویی من چند تا چیزو در بر میگیره.از بالا که بخونی میفهمی دانشگاه باید کارخانه آدم سازی باشه.حالا چجوری الله اعلم.شماره دانشجویی ۸۷۱ اولش نشونه ای برای مسخره شدن توسط سال بالایی ها و صفری شنیدنه.مقطع کارشناسی برای اینکه درب ورودی دانشگاه نتونی ماشین بیاری داخل و گوشزد میکنه که کارشناسی ارشد فقط ماشین میاره توی دانشگاه دم در کلاس! البته پسر دکتر ... هم ماشین میاره که اون احتمالا بعدا با عنایت پدرش کارشناسی ارشد میخونه.میای پایین تر رشته رو نوشته یعنی دهنت سرویسه تا کار پیدا کنی.کنارش آرم دانشگاهو با برچسب نقره ای زده.یعنی نمیتونی جعلش کنی.پایینش نوشته روزانه یعنی برای تحصیل خیلی پول نمیدی هر از گاهی مثلا برای صدور کارت دانشجویی جدید پول میدی.البته برای اینکه اهمیت آرم دانشگاه نشون داده بشه دو جا چاپ شده.عکس هم از دوران بچگی که سازمان سنجش داده بهشون زدن به خاطر اینکه یادت بیاد بچگیات چقدر مثبت و حرف شنو بودی.پایینشم تاریخ اعتبار زده تا بدونی دفعه ی بعد کی باید پول بدی.
حالا اینهمه کارایی کارت دانشجویی رو کی باور نداره؟
یه اصل وجود داره اینه که تو نمیمونی ولی بقیه هستن.خیلی بده که همیشه یادم میره یه روز میرسه که همه روزهای خوب و بد از جلوم رد میشه و به کثافت کاریهای خودم و پاچه خواری این و اون برای چیزای واهی میخندم.به اینکه چقدر برای نمره و ماشین و پول و هزار تا مزخرف دیگه آشغال بازی در آوردم.اینکه چقدر هم خونای خودم رو زیر پا له کردم تا برم بالا... البته اونقدر ها هم آدم بدی نیستم ولی خب خوبم نیستم !
ولی غیر از اصلا بقای زندگی یه اصل دیگه هم هست به نام اصل تغییر اوضاع ! همه چیز همیشه همونطور نمیمونه که هست.خیلی باحاله ها واقعا غیر قابل پیش بینی.چقدر آدما از اینکه دنیا رو به کنترل خودشون در بیارن خوششون میاد اما لذتی که توی اتفاقی بودن وقایعه توی دونستنش نیست.باور کن راست میگم.
هر روز میام دانشگاه فقط به خاطر اینکه بعد از کلاس اولی کیک بخورم ، بعد از کلاس دومی برم سلف ، بعد از سلف چای بخورم که مزه غذای سلف یادم بره.زندگی توی دانشگاه یعنی چای سلف کیک.
۱۵ فروردین هر سال اتفاقات جالبی برای من میافته.پارسال مدرسه نرفتم ، اما امسال مثل هر سال نبود.دانشگاه همه لباسای نو پوشیده بودن و نونوار و تر و تمیز و تپل و مپل اومده بودن ! اما خوب بود که بعضیا هم لباس نو نپوشیده بودن.خیلی نامردیه لباس نو.اصلا فازش حال نمیده.
این روز از جهت هایی برای مامان بابام هم خاطره داره.روزی که منه بدبخت به دنیا اومدم و خودم و دنیایی زیر بار ظلم رفتن ! امسال به دلیل اصلاح الگوی مصرف بودن تولد نگرفتم.البته سالیان ساله که من الگوی مصرف رو رعایت میکنم.یکی از بدی های اینکه ۱۵ فروردین تولدت باشه اینه که ملت بعد از عید همه پولاشون به فنا میره هیچی برای من باقی نمیمونه.پدر گرامی که هر سال داره هدیه تولد رو گرد میکنه.بقیه هم یه جورایی یکسان.البته هنوز دچار کمبود محبت نشدم!
یکی از دستاورد های امروز این بود که فهمیدم به خاطر سال الگوی مصرف اتوبوسهای دانشگاه از ۱۵ دقیقه یکبار به ۳۰ دقیقه یکبار تغییر پیدا کردن تا مصرف کاهش پیدا کنه.هنوز معلوم نیست که قبلا که نیم ساعت یکبار میومد حالا هر چقدر وقت یه بار اتوبوس میاد ؟! و از زاویه های مبهم دیگش اینه که این همه آدم چطوری توی یه اتوبوس جا میشن؟؟؟
و دیگه اینکه بابا حداقل فردا لباسای نوی عیدتونو نپوشین!!
سال نو دیگه تبریک نداره آخه دیگه همه جا اینقدر گفتن که دیگه من نگم بهتره.حادثه های سال گذشته گفتن نداره آخه.من کنکوری بودم و چشم امید خانواده و این حرفا ...!پارسال کلا سال سختی بود اما تونستم بفهمم توی موقعیتهای سخت بد نیستم و اینکه بعضی وقتا بعد از سختی آسونیم هست البته همیشه نیست.خیلی بستگی به این داره چطوری بهش فکر کنیم.کنار اومدن با شرایط سخت خیلی بهتره.دوست داشتم سال نو بیشتر برای خودم آرزوهای خوب داشته باشم.حداقل میدونم خودمو خیلی دوست دارم.کسایی که آدم دوست داره براشون مهمن!!
خلاصه اینکه موضوع خاصی پیدا نکردم در موردش بنویسم اما میشه بازم نوشت از اینجا تا جایی که انتها نداره...یه چیز دیگه هم دارم میفهمم اینکه عادت کردن و عشق از هم خیلی جدا نیستن بلکه عادت کردن جزیی از عشقه و دیگه اینکه با این روند دخترای ایران در ۱۰-۲۰ سال دیگه اینقدر دخترا خودشونو تحویل میگیرن که به هیچ وجه حتی با هم دیگه حرف نمیزنن.البته مزخرف گفتن من انتها نداره تا بینهایت میتونه ادامه پیدا کنه طوری که هیچ رقم نمیشه ربطشونو پیدا کرد.
آرزوها و برنامه های سال گذشته هنوز تکمیل نشدن اما دارم براشون تا حدی تلاش میکنم.اصولا کاری رو که آدم دوست داره نمیشه گفت داره براش تلاش میکنه.چیزایی نیازمند تلاش هستند که خارج از علاقه هستن.بقیه همه رفتن توی راهشون لذت داره تا اینکه تلاش.البته بستگی به بار مثبت یا منفی تلاش داره.
یکی از بهترین خصوصیت های زندگی اینه که قابل پیش بینی نیست.چقدر خوبه که نمیدونی فردا چه اتفاقی میفته با چه چیزی روبرو میشی این باعث تکامل میشه.باعث میشه بهتر بتونی مدیریت کنی همه چیز رو.اگه قرار باشه چیزای خوب رو از خدا بخوای پس نمیتونی آدم مقاومی باشی.پس باید دست و پنجه نرم کنی نه اینکه خودتو به تقدیر بسپاری چون تو جزیی از تقدیر هستی.اصلا تو تقدیری !
تنها درسی که از تغییر طبیعت میگیرم اینه که همه چیز میگذره و اصلا به یاد مرگ نمیفتم چون مرگ گذر از یه مرحلس و ترسی نداره.باید از فرصتهای خوب زندگی بهره برد.چقدر کلیشه ای دارم مینویسم عین قصه ها!!
از تعطالات یاد گرفتم چقدر خوش خلقی خوبه.سعی کردم عهد کنم خوش خلق تر باشم و دیگه اینکه هیچ وقت جواب بدی رو با بدی ندم وووو اینکه اگه بخوام جایی از ایرانو برای زندگی انتخاب کنم از ناحیه های مرکزی و شمالی و شرقی و غربی نیست.فقط یه نقطه میمونه میتونی حدس بزنی.کلا مناطق گرمتر قلبهای پاکتری دارن و یاد گرفتن چطوری زندگی کنن.من هنوز یاد نگرفتم.شوق زندگی رو باید توی اونا پیدا کرد.
ببخش اگه پراکنده گویی کردم...
پ.ن : فردا ۱۵ فروردین همه دختر پسرای دانشکده با لباسای نوشون میان و هیچ کس رو تحویل نمیگیرن.بعد از یه هفته که کثیف شد و رفت لباسشویی همه دوباره مثل اول میشن !