اخیرا شبهای امتحان استرس دارم.تقریبا باید شبهای امتحان معجزه کنم ! بیداری شب امتحان خیلی جالبه تو نشستی و هیچی نمیفهمی و شب به روز تبدیل میشه و تو همچنان نفهم باقی میمونی البته این شامل کسایی مثل منه که شب امتحان تازه از محدوده امتحان سوال میکنن.
به هر حال همچنان معتقدم میشه ریاضی ، فیزیک و همه درسها رو حفظ کرد ! باز هم حفظ توی ریاضی ترم قبل به دادم رسید ! این ترم هم خدا بزرگه !!
دارم شیوه جدیدی برای درس خوندن امتحان میکنم.درس خوندن با حوصله خیلی باحاله.یه کامپیوتر بزار جلوی خودت بشین باش ور برو بعد 15 دقیقه درس بخون بعد دوباره بشین با کامپیوتر ور برو.یه صبح تا شب.کلی آدم یاد میگیره بعد کلی هم کیف میده درس خوندن.
ولش کن دانشگاهو.بچسب به اینکه بعضیا میخوان توی زندگی دهن خودشونو سرویس کنن.بعضیا برای اون دنیا من برای هیچی.بعضی وقتا احساس میکنم دارم کاری میکنم که فرداش انگار از روی خرده شیشه رد بشم.چرا باید برای خودم دردسر درست کنم؟ روابط جدید ، قطع کردن قبلیا استرس توی خونه ، غصه خوردن بقیه.بابا یارو داره میگه ولم کن خودم میفهمم ولی زجر میکشم چرا داره خودشو فنا میده.به خاطر چی آخه؟ به خاطر کی؟ چرا نمیتونم بی تفاوت باشم؟؟؟ چرا؟ تا حالا فکر کردیم که بقیه افراد حرفشون قابل فکر کردنه؟ وقتی یه ملتی به آدم میگن اشتباه میکنی اونوقت باید حداقل در موردش فکر کرد.بابا یه خورده فکر کن.آخه چقدر ما آدما مرغهامون یه پا داره؟؟ اونوقت آدم به خاطر اون خودشو ضایع میکنه.یکی نیست بگه بابا بتمرگ سر جات.
توی خیابون که میرم انگار همه دارن بیهودگی میکنن.چقدر کلیشه ای شده همه چیز.به دور و برت نگاه کن ببین وقت ملت داره صرف چی میشه.صرف کی میشه.نصف بیشتر وقتمونو داریم صرف کارهای بیهوده میکنیم.مثل اون یارو حراست دانشگاه که 24 ساعت جلوی خوابگاه دخترا نشسته تا هیچ پسری وارد خوابگاه دخترا بشه یا شایدم حفظ امنیت بکنه ! یا مثلا هزار تا حرف میزنیم تا حقانیتمون ثابت بشه.حالا یه خورده در مورد خودت نگو.چقدر کلاس میزارین آخه بابا.یه رحمی مروتی.مثل یه نفر که توی دانشگاه میگفت من از اول راهنمایی آزمایشهای شیمی رو کار میکردم.آخه عزیزم حالا من باید برات چیکار کنم.البته خداییش نمیشه کسی رو ملامت کرد.یه روز برو توی داروخونه بشین ببین از 10 تا نسخه چند تاش نسخه اعصابه.تازه خیلیا دوست ندارن قرص اعصاب بخورن !! یعنی نصف ملت میدونن دارن از این خراب شده روانی میشن نصف بقیه هم یا خودشونو میزنن به اون راه یا قبول نمیکنن.ای بابا !! البته شاید خودستایی به بیماری روانی ربطی نداشته باشه؟ چرا وقتی میدونیم طرفمون داره خالی میبنده بازم خوشمون میاد؟ چقدر بعضی از آدما خوششون میاد از دروغ.از اینکه بهش بگی من تا حالا کسی رو به زیبایی تو ندیدم ! یا کسی توی دنیا به خوبی تو وجود نداره ! اینا دروغ نیست فقط بعضی وقتا آدم نظرش عوض میشه...!
شاید پی نوشت : نیاز به یه کفش چسب دار دارم.کسی کفش سفید چسبی یا بدون بند سراغ داره که بیشتر از 25 هزار تومن نباشه و خوشگل باشه مارک هم باشه؟؟؟!!! فقط نگین اصفهانیه ! از نظر مالی کفگیرم خورده ته دیگ ! تا یکشنبه صبر میکنم بعدش خودم اقدام اساسی صورت میدم !
من اهل این نیستم که توی مناسبت های مختلف چیزی بنویسم یا تبریک بگم یا چیز دیگه ای فقط از اینکه دانشجو هستم افتخار میکنم چون خیلی چیزا فهمیدم و اینکه چطور میشه بهتر فکر کرد.دوران دانشجویی اوج نیاز فرد به فکر کردنه و اوج یادگیری شاید بیشتر اجتماعی و فرهنگی تا درسی نه به خاطر اینکه من درسیشو خیلی تلاش نکردم فقط چون چیزای دیگه ای غیر از درس هم هستن که میتونن خیلی توی زندگی مهم باشن.
ننگ بر هر کسی که به هر عنوانی به دانشجو توهین میکنه یا اونو حتی به شوخی کارگر خطاب میکنه نه به خاطر اینکه کارگری ارزشی نداره فقط به خاطر اینکه دانشجو ارزشی داره که هیچ چیز نداره.چقدر بده که نمیشه همه توهین ها رو جواب داد.سالها باید وقت صرف بشه تا بعضی از آدما جایگاه افراد مختلف رو به مسخره نگیرن.
پی نوشت : از الناز عزیزم که همیشه به اینجا سر میزنه ممنونم.حتما شفاهی هم بهت میگم فقط الان یکم سرم شلوغه همینجا میگم همیشه به فکرت هستم و لطفهایی که بهم کردی.همینطور از بقیه هم ممنونم که میان و به من سر میزنن حتی اگه نظری نمیدن !
شب تا صبح بیدار موندن یه حس خوب داره.انگار فقط خودتی.وقتی بری بیرون قدم بزنی حس میکنی فقط خودتی.نهایت تنهایی.یه کوچه خلوت عاری از ترس ، فکر میکنی توی فضا غرق شدی داری میری جلو.جلوی پات ، روبرو و همه جا حاکی از عدم وجود زندگیه.وقتی که با خودت تنها میشی میفهمی کجایی.اونایی که خوابیدن یا نیستن کجان.میتونی احساستو بشکنی.غرورتو بزاری کنار.میتونی به خودت ثابت کنی که دروغهایی که پیش بقیه گفتی نیستی اونوقت بعد با حس تازه ای با بقیه روبرو میشی.با حس اینکه از قبل میدونی چی هستی.میخوای بیشتر نشون ندی !! وای خدای من...
تا حالا بزرگنمایی کسی بهت ضربه زده؟ اینکه فکر کنی خیلی بالاست بعد ... چقدر از آدمای دور و بر خودشونو بزرگشون میدن تصور اینکه چینی بزرگیشون پیش تو شکسته شه خیلی بده.این شاید مثل اینه که از زمین خوردن جلوی بقیه خجالت بکشی.چون فکر میکنی بهترین کسی هستی که راه میره.هیچ کس به این خوبی راه نمیره.وقتی بتونی خلوت خودتو به جمع بیاری خجالت معنایی نداره.وقتی که بتونی خودت باشی.وقتی توی تنهایی خودت قاضی خوبی باشی، وقتی یک شب تا صبح به حقیقت ارزش خودت فکر کنی !
تا حالا شده به جایی برسی بفهمی که خیلی اتفاقی تغییر کردی ، علاقه هات تغییر کردن ، با چیزایی که قبلا دوست داشتی کنار نمیای یا چیزای جدیدی دوست داری.نمیدونم چطور این اتفاق برای آدما میفته.
2-3 روزه کمر درد بدی گرفتم.حس خشک شدن هم حس جالبیه.اینکه هر کاریو با زجر انجام بدی.بعضیا توی زندگی اینطورن.هر کاریو انجام میدن ولی با زجر !! اینکه درد بکشی برای اینکه از جات بلند بشی یا بشینی جالبه البته از نظر لذت سلامتی نمیگم.بعضی وقتا مریض بودن جسمی هم جالبه ! تا حالا شده دلت بخواد سرطان داشته باشی؟! اینم بالاخره یه نوع بیماریه روانیه !!
دیگه خیلی خسته شدم از اینکه آهنگ گوش بدم.اصلا اهل چیزای سمعی بصری نیستم.استعداد خوبی توی اعتیاد به وسایل مختلف دارم این یکی که خوشم نمیاد خوبه چون ممکن بود مغزمو بترکونه.
دارم به مرز این نزدیک میشم که دوباره شروع به مطالعه کنم.انگار از خواب سه ساله بیدار شده باشم.یه چیزی رو میدونم یه روزی همه چیزو میزارم کنار و استراحت میکنم که بفهمم دیگه تغییر نمیکنم.این 4-5 ماه به اندازه 2-3 سال شاید بیشتر یا کمتر تغییر کردم یه تغییر اساسی.واقعا خوب بود هر چند که بعضی وقتام خیلی تلخ گذشت ولی چیزایی بهم یاد داد که بتونم تلخی های بعدی رو کم کنم.فقط نمیدونم از بین رفتن دوستی های عمیق باعث میشه آدم بعدا دچار اشتباه های کمتری بشه یا اینکه نه بازم همون راهو میره؟؟؟
خیلی حماقته آدم به تجربه های خودش هم توجهی نکنه ! بعضی از ماها همینطوریم.وقتی کاری میکنیم چوبشو میخوریم دوباره اینکارو میکنم.شاید نمیخوایم قبول کنیم ناقصیم شاید نمیخوایم قبول کنیم که خیلی وقتا به قول یکی از دوستام مطلق نیستیم... به هر حال شاید خدایی وجود داشته باشه ولی به هر حال ما خدا نیستیم چرا فکر میکنیم همه کارامون درسته چرا فکر میکنیم بهتر از خودمون وجود نداره ؟
از دخالت خانواده توی کارام بدم میاد.دلم نمیخواد توی کارام دخالت کنن.همیشه فکر میکنن کاراشون درسته ولی خیلی از وقتا خلافش رو هم ثابت کردن.کاش اونا هم مثل من فکر نمیکردن همه کاراشون درسته !
تو شدی مهمون من مهمون قلبم ، از صدات زمزمه ی عشقو شنیدم ، تو به من قشنگترین لحظه رو دادی من واست قشنگترین قصه رو گفتم.
نازنین از تو چه پنهون آتیش افتاده به جونم ، تا میتونی مثله آتیش بسوزونم بسوزونم.
عاشقیت همیشه با من عشق من همیشه با تو ، گریه هام میگذرن از من زندگیم پر میشه با تو اومدی تو روزگارم دیگرون رفتن و رفتن من اگه واست عزیزم اینو پنهون نکن از من.
نازنین از تو چه پنهون آتیش افتاده به جونم ، تا میتونی مثله آتیش بسوزونم بسوزونم.
تو طلای آفتابو نفس سبز زمینی ، تو گل زنبق و لاله از یه فصل نازنینی.وقتی که به تو رسیدم لحظه ی چشماتو دیدن به من این مژده رو دادی که رسیدن به رسیدن.
نازنین از تو چه پنهون آتیش افتاده به جونم ، تا میتونی مثله آتیش بسوزونم بسوزونم.
نازنین از تو چه پنهون آتیش افتاده به جونم ، تا میتونی مثله آتیش بسوزونم بسوزونم...